معنی یک عامیانه
حل جدول
لغت نامه دهخدا
عامیانه. [ن َ / ن ِ] (ص نسبی، ق مرکب) منسوب به عوام و مردم بیسواد و فرومایه و پست. (ناظم الاطباء):
عامیانه چه ملامت میکنی
بخل بر خوان خداوند غنی.
مولوی.
یک یک
یک یک. [ی َ ی َ / ی ِ ی ِ] (ق مرکب، اِ مرکب) فردفرد. یکی یکی. یک نفر یک نفر. یک عدد یک عدد: شاگردان یک یک از در بیرون می روند. تک تک:
لاجرم گویی که یک یک ذره را
در درون پرده ای باری دگر.
عطار.
و به گاه خلوت و فرصت یک یک را عرضه می دارد تا نشان می فرماید. (تاریخ غازانی ص 333). و رجوع به یکی شود.
فرهنگ عمید
آنچه بهوسیلۀ مردم عادی استفاده میشود، غیرعلمی، عوامانه،
(قید) مانند عوام، به روش مردم عادی: عامیانه چه ملامت میکنی / بخل بر خوان خداوند غنی (مولوی: ۷۹۸)،
کلمات بیگانه به فارسی
تودگانه
فارسی به عربی
فرهنگ معین
(نِ) [ع - فا.] (ق مر.) مانند عوام و مردم بی سواد.
فرهنگ واژههای فارسی سره
تودگانه
مترادف و متضاد زبان فارسی
خلقی، عوامانه، عواموار،
(متضاد) عارفانه
فرهنگ فارسی هوشیار
منسوب به عوام و مردم بیسواد و فرومایه
معادل ابجد
207